رفته بودي شال ترمه دوزيت را بياوري

نسيم خليلي
nasimabk@yahoo.com

رفته بودي شال ترمه دوزي ات را بياوري نسيم خليلي

** برگ مچاله چنارافتاده بود لاي برف پاك كن ماشين ! بوي بيد و شببو مي آمد رفته بودي شال ترمه ات را كه جا مانده بود روي ميز آرايشت برداري و بياوري و من نشسته بودم پشت فرمان و داشتم زنجير نقره اي كيفت را مي پيچاندم دور انگشت سبابه ام ! مي دانستم كه چقدر شالت را دوست داري صورتت را كه قاب مي گيرد مثل فرشته ها مي شوي ريز مي خندي و من دلم مي خواهد ببوسمت نمي دانم چرا اين قدر چشم هاي بلوطي ات خوبند با آن مژه هاي فر خورده بلند كه سايه مي اندازد روي گونه هاي استخوانيت !

** - خدا تو رو چقدر قشنگ نقاشي كرده
- خدا همه بندها شو قشنگ كشيده !
- نه تو با همه فرق داري !
- آره راست ميگي من هميشه تافته جدا بافتم هميشه وصله ناجورم!

** هنوز هم صداي هق هق گريه ات توي گوشم پيچ مي خوردو قتي بوي كاغذ كاهي مي دادي و چشمانت تنگ شده بود ! گفتم : ول كن زهره جان ول كن حرف مردمو مردم حرف نزنن چه كار كنن ؟ بايد مدام بپيچن به پر و پاي آدم بايد مدام نيش بزنن مردمن ديگه !
رفتي نشستي پشت ميز تحريرت نكاهم نمي كردي مي دانستم صورتت خيس شده چقدر زياد گريه مي كردي

** - هميشه باهاشون فاصله دارم هزار فرسنگ فاصله دارم .
- فاصله كه خوبه مگه اونا كين ؟ هر چقدر كه ازشون دور باشي بهتره !
دستانت را روي شقيقه هايت فشردي انگار مي خواستي فرياد بزني ولي دهانت قفل شده بود باز هم خود خوري مي كردي مي دانستم كه چقدر تنهايي و مي دانستم كه بالاخره اين تنهايي از پا درت مي آوردمي دانستم و خوب هم مي دانستم !
- هيچ وقت آدما رو نفهميدم هميشه باهاشون غريبه بودم خوشياشون خنده هاشون حتي دوست شدناشون !...نمي دونم چرا خيال مي كنم مصنو عين ...از خودم نااميدم !
- از خودت چرا ؟ عيب از ديگرانه چرا باور نمي كني؟ چرا مدام خودتو متهم مي كني ؟ تو بايدم تك بيفتي خودت باشي و خوبيات خوبياي تو خريدار نداره !
اخم كردي و رفتي پرده ها را كشيدي پرده هاي صورتي اتاقت چرك شده بود نور كمرنگ چراغ مطالعه ات سرتاسر اتاق را روشن كرده بود روشن و تاريك ! من تار مي ديدمت انگار كه روي صورتت را هاشور زده باشند!
تنها كه مي ماندي دلم مي خواست شانه هايت را بفشارم شايد اخم هايت را باز كني و بگويمت : سهم تو تنهاييه سهم ديگران خيال كردي چيه ؟
مي دانم كه جوابي نمي دادي رويت را بر مي گرداندي و لابدبا اخم و تخم مي گفتي تاكي؟ و اين بار من جواب نمي دادم مي گذاشتم تنها بماني توي اتاق خالي خودت. هميشه همين طور بود اگر پرده هاي صورتي اتاقت را پس مي زدي مي فهميدي دنياي بيرون چه دنياييست ! چرا فقط با ذهن خودت زندگي مي كردي ؟!

** شيشه ماشين را بالا كشيدم سوز مي آمد پاييز نيامده داشت نيش مي زد دير كرده بودي فقط رفتي شال ترمه ات را بياوري كيف پولم را باز كردم عكس سه در چهار تو زل زد توي چشم هايم درست شبيه مينياتوري قشنگ مهربان و مليح!


**
-آدم به اين قشنگي چرا اين قدر تنهاست؟!
- خيال مي كنم خدا ذهن منو با يه كلاف ديگه بافته !
- خوب معلومه آدما با هم فرق دارن !
- اما خيلي وختا يه رنگ مي شن !
- چون بايد با هم باشن.
- من نمي فهمم تو چي ميگي !
- مي دوني چرا ؟ چون سرتو كردي تو لاك خودت چشماتو بستي دوروورتو نمي بيني!
بدت آمد نگاهم نكردي از نگاهم شايد بدت آمد خودم هم بعد ها بدم آمد حق داشتي نمي شناختمت مثل يك صدف بسته بودي چه مي دانستم مرواريد قشنگي درونت نشسته چه مي دانستم؟!

**
صداي كفش هاي پاشنه بلند نوك مداديت از توي حياط مي آمدريتم منظمي بودانگار داشتي روي همه رويا هايت پا مي زدي روي همه شادي هايت !
- دير كردي ؟!
- شال ترمه رنگش روشنه با اين قيافه گفتم مقنعه مشكي سرم كنم بهتره!
نگاهت كردم سرت را انداختي پايين صورتت پر از پوسته هاي قرمز بود پلك هايت هم سوخته بود و مژه هايت نبودند كه روي گونه هايت سايه بيندازند .

**
- زهره چي كار كردي با خودت ؟ بذار اين پتو رو بپيچم دورت پاشو پاشو ديگه زهره !آتيش هي داره زياد تر ميشه پاشو از اين جا ببرمت ...!
- ولم كن مي خوام بسوزم مي خوام سوختن خودمو تماشا كنم
- تو ديوونه اي زهره ديوونه !
- مگه نمي گفتي تنهايي از پا درم مياره ؟ خب در اورد ...
بغلت زئم و آوردمت بيرون شعله ها تا هال زبانه كشيده بودند تمام تنت سوخته بود سياه سياه شده بودي من مي بوسيدمت! باورم نبود كه زنده بماني آن هم با آن همه جراحت و سوختگي گفتم حتمااز دست رفته اي مي خواستم داد بزنم داد

**
در را برايت باز كردم سوار شدي بوي برگ مي دادي شايد هم بوي برگ مچاله چناري بود كه افتاده بود لاي برف پاك كن ماشين!
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30830< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي